دلم میخواد بنویسم

سلام
نوشتنم میاد ولی چی خدا بدونه مرسی از همه که امدین و نظرهای سازنده دادین نگاه کنین من یه وبلاگ داشتم
 قبلا
الان آدرسش میزارم فقط خواهشا به ارشیو ش سر بزنید ببینید من چه آ دم با حالی بودم بی خیال شاد نمیگم اینا باید همیشه بمونه و همیشه ادم بچه باشه ولی آ خه خیلی جالبم والا اینم آدرسش ولی حتما همه جاش برین ها میخوام برام نظر بدین البته خرج خط زیاد میشه باشه اونایی که مجانی هستن برن بگذریم دلم میخواد برم سفر کجا ؟ خدا بدونه امروز خواهر نازنینم میگفت که همیشه طرف خوب افراد رو ببین طرف بد که همه مون داریم ولی با دیدن خوبیها زندگی راحت تر میشه چقدر این موجود مهربانه خدا بدونه من عمرا نمیشم مثل اون ولی کاش بشم ها از این اعصاب کشیده آسوده میشم دلم برای مینا آلبالو تنگ شده اساسی جالبه ها دو نفر دوست رفیق همسایه که ممکنه حتی به هم برسن بگن سلام اون یکی در جواب فقط بگه هوم ولی تا که چند وقت نبینیم هم دیگه رو اون وقت میفهمیم که وای چقدر هم دیگه رو دوست داریم ها دوست داشتن لذت بخشه و شیرین ولی بدون عقل و دلیل غیر از خودخواهی بی معنی میشه و دست و پا گیر ااااااااااااااااااااااااااااااه چقدر مزخرف میگم خودمم باورمه ها من دیگه میخوام برم بخوابم کاری ندارین همه تون خداحافظ تا فردا  

نظرات 4 + ارسال نظر
علی بی غم دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:31 ق.ظ http://aliakbarabdoli.blogsky.com

سلام
اون موقعه بودید الانم هستید امیدوارم همیشه موفق باشید
پیش منم بیا
یا حق

[ بدون نام ] دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام
مرسی اومدید . براتون بصورت آف لاین یه چیزایی نوشتم
محمد

مینا دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:20 ق.ظ http://mina123.blogsky.com

سلام
خوبی؟
رفتم خونه ی قبلیت و دیدم ... خیلی قشنگ بود ... حرفهات و هم خوندم ... خیلی دلچسب بود ... یهو یاد خودم افتادم ... شبیه هم هستیم ... تو هم اگه وقت کردی یه سر به آرشیو اواخر اسفند و فروردین ماه من بزن و حرفام و بخون تا بفهمی که راست میگم .... میدونی همون لحظات که تو اوج ناراحتی و غصه بودم ... میدونستم این خودم باعث بوود اومدن این حس و حالات در خودم شدم ... ولی نمیدونم چرا خوشم میومد خودم و اذیت کنم... به آدمی بها و ارزش داده بودم که اصلا لایقش نبود ... بعدش ... بالاخره یه روز ... یه روز شیرین بهاری تصمیمم و گرفتم ... تقریبا ۳ هفته یی نه تو وب بلاگم چیزی نوشتم و نه اصلا آن لاین شدم ...گذاشتم قشنگ حالم بیاد سر جاش و بعد ... کم کم سعی کردم بشم اون آدم سابق ... به کسی نگفتم ولی به تو میگم ... اگه راستش و بخوای هنوز اون آدم سابق نشدم ... ولی بزرگ شدم ... مجرب و با تجربه شدم ... حالا دیگه قدر خودم و خوب میدونم... حالا دیگه این دل گران قیمت و با ارزشم و به هر کسی نمیدم ... گذاشتمش تو گاوصندوق و یه قفل گنده بک هم زدم درش ... یه نفر هشت ماهه داره سعی میکنه بلکه این قفل و بشکونه ولی زهی خیال باطل ... و بذار برات از اونی که اینهمه اذیتم کرد بگم ... از هرچی پشیمون تو دنیاست پشیمون تر شده ... خودش و به آب و آتیش زد که دوباره به خودم راهش بدم ولی عمرا ...
سرت و خیلی درد آوردم خانم گل ببخشید ... ولی فقط خواستم بگم ... قدر خودت و بدون ... نذار چشمای قشنگت برا کسی که لایق نیست .. بارونی بشوند ... نذار قلب پاک و مهربونت ... هواش ابری و گرفته بشه ... تا تو قدر خودت و ندونی ... تا تو عاشق خودت نباشی ... کس دیگه یی هم نمیتونه این کار و بکنه ...
به عقب بر نگرد ...به خاطرات با او بودن فکر نکن ...
به خودت فکر کن و آینده ئ قشنگ و زیبایی که پیش رو داری...
شرمنده خیلی حرف زدم و سرت و دردآوردم ...
بازم بیا پیشم خوشحالم میکنی ...
شاد و پیروز ... در پناه حق باشی ...

خانوم کوچولو دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:03 ب.ظ http://deltangieman.persianblog.com

سلام.آقا چرا وبلاگ تو کار می کنه؟مال من کار نمی کنه فکر کنم باطریش تموم شده.سرو ناز جونم سعی کن بی خیلای طی کنی چون مصیبت ما اینه که زن شدیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد