واای

سلام ساعت ۵ صبحه باورتون میشه خواب نمیرم بس که شاداب مینویسم اینجا کامنت ریز شده بگذریم شما به پیرزنی که در تخت احتظار مرتب نماز میخونه زیر لب چی میگین ؟ ما میگیم مومن بود و مومن میره خدا رحمتش کنه
آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااخ الان اگه میمردم اصلا ناراحت نمیشدم چون انقدر خوابم میاد که نگین

نوید جان نشد برات کامنت بزارم مرسی اومدی
کاوه خان راه گم کردین اومدین اینجا ولی خوش اومدین
الان یه داستان جالب خوندم کلی خندیدم البته نه زیاد
 
هوای خانه چه دلگیر میشود گاهی
از این زمانه دلم سیر میشود گاهی

بابا نمیتونم شاد باشم زوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نمیتونم      همونجوری که اون وقتها که شاداب بودم آ رام  بودن برام میسر نبود حالا بر عکس شدم خنده هم به زور میکنم

طرف میگه قول میدم خوب باشم چند نفر میگین که باور کنم بعد از سالها دروغ
در حالی که میبینم از ناراحتی من بیشتر ناراحته تا از کار بدش
دیگه دوست ند......................................................
خیلی باید خر باشم که قبول کنم هااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
البته چاره هم نیست ولی این از اون نامردای خنجر از پشت بزنه
راستی چقدر بلاگسکای تا من نبودم قشنگ شده مبارکمون باشه کسی لاگ بلاگسکای نداره برای دوستم میخوام اگه داره و نمیخواد اینجا کامنت بزاره قبلا تشکر میکنم
هییییییییییییی من همه رو دوست دارم به جز یکی که اونم اصلا مهم نیست پس میتونم راحت برم بخوابم ولی کو خواب فردا هم باید برم مهمونی ولی شاید نشد باشه بگذریم
گل هم گل آ‌فتاب گردون میترسه دلم از بارون
یارب تو شب مهتابی لیلی رو نگیر از مجنون

یکی بیاد دندونای من و از رو هم برداره سرم رفت بس که فشارشون دادم
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 ساعت 09:11 ق.ظ http://ssmohammad.blogsky.com

سلام
چطور مطوری ؟
می بینم که خواب زده شدی !
راست میگی بزور که نمیشه شاد بود . اصلا مگه میشه همیشه شاد بود ؟
یه شعر از ابی رو دوست دارم که یه بخشی از اونو اینجا برات مینویسم :
تو یه تنهایی یک دشت بزرگ .که مثله غربت شب بی انتهاست.یه درخت تن سیاه سر بلند.آخرین درخت سبز سرپاست.روتنش زخم ولی زخم تبر . نه یه قلب تیرخورده نه یه اسم.شاخه هاش پر از پر پرنده هاست .کندوی پاک دخیل و طلسم.چه پرنده که تو جاده کوچ مهمونه سفره سبز اون شدن
چه مسافرا که زیر چتر اون به تن خستگی شون تبر زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی با یه خورجین قدیمی یه قشنگ
با تو نه سبزه بود نه آینه بود نه آب٬ یه تبر بود با تو بود با اهرام صدر.
اون درخت سربلند و پر غرور که سرش داره به خورشید میرسه منم منم .اون درخت تن سپرده به تبر که واسه پرنده ها دل واپسه منم منم . من صدای سبزه خاک سربی یم . صدایی که خنجرش رو بخداست . صدایی که تویه بهت شب دشت نعره ای نیست ولی اوج یک صداست .
رقص دست نرمت ای تبر بدست . با هجوم تبر گشنه و سخت . آخرین تصویر تلخ بودنه . تویه ذهن سبز آخرین درخت .
حالا تو شمارش ثانیه ها . کوبه هایه بی امونه تبرت.تبری که دشمن همیشه این درخت محم و تناوره .
من بفکر خستگی های پر پرنده هام . تو بزن تبر بزن . من بفکر غربت مسافرام . آخرین ضربه رو محکم تر بزن . آخرین ضربه رو محکم تر بزن ....

خانوم کوچولو چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 ساعت 05:33 ب.ظ http://deltangieman.persianblog.com

سلام. لعنت به همشون. من هم دیشب یه دعوای چرب و چیلی داشتم. تو کامنتها گفتی دوسم نداری اما بالا خره اینجا اعتراف کردی که دوستم داری!هیییییی. مراقب خودت باش!

شی شی پنج‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1383 ساعت 07:21 ب.ظ

سلام

میس یو ماچ تو ماچ

حیف که حالم فعلا رفت گل میخ نمیام اثر هنریم رو تموم کنم


بیا دو تایی خوش حال باشیم خوب؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد