گفتم به چشم که از عقب گل رخان مرو نشنید و رفت عاقبت از گریه کور شد
الهی قربونت برم بابایی چقدر مهربون بودی صبح ها میومدی خونمون بعد از اونکه صبحونه خورده بودی و دفتر رفته بودی تازه ساعت ۹ شده بود و ما هم همه خواب
میگفتی تنبلا پاشین بعد من مسواک میزدم میو مدم پیشت حافظ برمیدا شتیم فال میگرفتیم بریم مشهد گاهی هم مشاعره میکردیم از هیچ حرفی کم نمی اوردی
سلام منم دلم برای بابا بزرگت تنگ شده . یادته می گفتن اینجات چی ریختی بعد وقتی نگاه می کردی ببینی چی ریختی با انگشتشون دماغتو بالا میزدن ؟