موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است
آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است . . .
موی سر کردم سفید اما خیالت در سر است
آتشی پنهان ته این توده ی خاکستر است . . .
درد می داند چگونه وارد قلبم شود
می زند در بعد با لحن تو می گوید منم . . .
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار . .
یا به دیدار من ابری نیا . . تر میشوی . . .
باز آی،
که از جان
اثری نیست مرا . . .
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را . . .
نوشته ای که به من حالِ خویش را بنویس
نوشتنی نبود حالِ من ؛ بیا و ببیـن . . .
دلبسته ام
هیچ چیز آرامم نمی کند
من چه میدانستم
افسردگی دارد ، دوست داشتن . . .
این عمر گذشته را کجا دریابم؟! . . .
تبر ار ، دستِ تو باشد ،
و تنم ، ساقه ی خشک ،
خوش بحالِ تبر و ،
تیشه و ، این ساقه ی خشک . . .