مینا

میگین میتونم با وجود این دو تا  بی چاره که امیدشون منم که منم نشستم پشت کامپیوتر و محلشون نمیدم یه مطلب بنویسم راجع به بهترین دوستم؟  مینا ؟

یه زمانی میخواستم بزنمش  راست میگم . اصلا باهاش دوست نبودم به نظرم خیلی لوس و یکی یه دونه بود . اون طفلی هم هیچی نمیگفت حتی از بلاهایی که سرش می آوردم انتقام نمیگرفت  حتی نمیگفت بابا تو کی هستی که انقدر بدجنسی به تو چه من چجوریم .

خلاصه انقدر گذشت کرد و هیچی نگفت که شرمنده شدم بعد یه تابستون که بعد از مدرسه بود و کاملا تنها بودم چون خونشون کنارمون بود در هم داشتیم مجبور شدم دو کلمه مثل آدم باهاش حرف بزنم اگه نه تنها بودم . یواش یواش مثل یک جنگجو جلو رفتم دوباره عقب امدم

فکر میکردم الان پاتک تمام اذیتهام میخوره بهم ولی نه خبری نبود اون روحیش از این حرفها با گذشت تر بود .

اگه کسی میخوا تو دل من جا بشه این بهترین راهه خلاصه با هم دوست شدیم من هر لحظه که احساس غصه و تنهایی میکردم میپریدم دم پنجره اش تا کمی هوای آرام خونشون بخوره بهم آخه اونجا هیچ صدایی به داد بلند نمیشد . همینجا بگم ما مثل دو تا سیبیم که به دو تا درخت با کیلو مترها فاصله با هم رشد کردن . ولی من هیچ وقت عالمی رو که با هم داشتیم یادم نمیره و آلبالو رو با هیچ کس عوض نمیکنم .