نوشته

روز اول هم وبلاگ جایی بود برای زدن حرفام و راحت شدن ولی الان شده جای سرگرمی اشکالی هم نداره ولی حالا میخوام حرف بزنم . آقا . خانم . من شرمنده ام . نمیگم از چی ولی از خودم عصبانیم زیاد یکی رو که خیلی دوست دارم با محبت فشارش دادم و خودم رو نمیبخشم . بگذریم اینجا خیلی خبره تقریبا هر شب افطار مهمون بودم فردا شب ولی مهمون دارم .شنبه و یکشنبه باز مهمونم . هر روز دعا میکنم که دیگه بتونم روزه بگیرم شما هم دعا کنید هر سال به خاطر ناراحتی کلیه روزه نمیگیرم و لی خجالت هم میکشم .  

راستی این متن پایین کار خودمه یک روز روی تاب مامان نشسته بودم دفترم دستم بود بعد از ظهر بود خلاصه یهو به ذهنم رسید راجع به این لحظه یه چیزی بنویسم اگه الان بود با دوربین کار رو یک سره میکردم و این قدر کلمه پشت هم نمیکردم به قول عکاسیهای قدیمی یک قطعه عکس گویا تر از هزار نامه . 

هر چیزی وسطش خوبه ولی پیدا کردن این وسط خیلی شعور میخواد مثلا محبت کردن وسطش کجاست ؟ زیاد ؟ یا محل گذاشتن برای کسی یا نذاشتن ؟ اعتماد به نفس چی ؟ خوبه که آدم بتونه هر حرفی خواست بزنه و نترسه بعدش بفهمه که همش عوضی بود . یا این که هیچ حرفی نزنه و هیچ وقت هیچ کاری نکنه نه خوب و نه بد .  

نمیدونم کاش میفهمیدم .خونسردی چی ؟ آدم دست پاچه که کاری نمیتونه بکنه آدم خونسرد هم کاراش همه دیر میشن . نمیشه همه متعادل باشن ؟ نه نمیشه اگه میشد که همه نابغه بودن .  

 

خوب دیگه اینم از این منم میرم سوپر الان خرید کنم .  لیستم هنوز حاضر نیست بای

پاییز

 

 

با وجود اینکه وسط پاییزه خورشید گرمای ملایمش را  به پشت من میتاباند .درخت سرو پیر نقشی بر پهنه آبی آسمان انداخته . گلهای خشک خورشیدی با قدی خمیده به زمین خیره شده اند و غنچه های گلهای داوودی یک به یک در انتظار باز شدن هستند . گل سرخ باغچه با عزمی راسخ هر روز یک گل زیبای  کم عطر  را به ثمر میرساند.  

 

سبزی درخشان چسبکها بر سینه دیوار رو به کدورت میگذارد .گلهای نارنجی اقاقیا مدتها ست که برگهای سبزش را تنها گذاشته اند . 

 

و من صدای بال کبوتری را از بالای سرم میشنوم و حشرات در اطرافم پرواز میکنند و چیزی در درونم به من احساس پرواز را میدهد . در آخرین لحظه های گرم روز هستم و هیچ چیز جای این آرامش شور انگیز را نمیتواند بگیرد .  

زمستان در پیش است زمستان سرد و طولانی . نسیم ملایم پاییزی جایش را به سوز سرد زمستانی میدهد و گرمای آرامش بخش خورشید به نوری بی حرارت تبدیل میشود . پاییز فصل برگهای خشک و هزار رنگ تمام میشود . این روز هم تمام شد خورشید شتابش را برای رفتن به پشت کوه برای طلوعی دوباره نشان میدهد آسمان در فراقش ماتم میگیرد تا روزی دیگر که در شادی آمدنش لباس حریر آبیش را ببر کند . 

 

ستاره ها در غیاب خورشید به خود نمایی میپردازند و زمین بی خبر از چشمکهای شبانه ستارگان در تاریکی فرو میرود . 

 

 

                                      پاییز ۷۵  

 

 

 

 

 

 

سلام این آقا یه روز رو به رور هتل نشسته بود واسه خودش روضه میخوند  

 

 

 

تو یه مسجد تو راه این دختر کوچولو با خونوادش زندگی میکرد  به نظر خیلی ضعیف میاد ولی بامزه است  

 

 

 

اینم درخت جلوی هتل بود  

 

 

 

اینم نک همون درخت این عکس اول گرفتم چون پرنده ها ممکن بود فرار کنن ولی اسب و گاری به این زودی نمیرفتن  

 

 

 

گاری آجیل فروشی تو راه حرم حضرت امیر المومنین ع  

 

 

 

این تابلو کمی به حرفه من مربوط بود گفتم بزارم خوب سی یو بای  

 

فعلا فعلا آرشیو عکس پره تا که خالی شد باز کم میاریم